وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

مریم جون

کفش محلی امیرعلی همه اقوام ساکن در منطقه خاورمیانه از قدیم الایام اقدام به ابداع و تولید پاپوشی برای قوم خود نموده اند. ملت کورد نیز براساس نیاز منطقه کوهستانی خود از هزاران سال قبل گیوه مخصوص به خود را ابداع و نام "کلاش" برآن گذاشته اند. خاستگاه کلاش منطقه اورامانات است که در نقشه تقسیمات ایران، منطقه ای مشترک بین کردستان و کرمانشاه است. خاله مریم همکار عزیزم زحمت کشید و ی جفت گیوه واسه پسرم هدیه آورد، هدیه بسیار قشنگ و متفاوتی بود من که خیلی واسش ذوق کردم یکی از برنامه هام اینه که وقتی پسرم بزرگ شه واسش شلوار محلی هم بگیرم. پسرم گیوه ها رو پات کردم البته ی کم بزرگه خاله جون ممنون، خیلی زحمت کشیدی....
19 مرداد 1394

اولین مهمونی رفتن ها

پسر عزیزم هر وقت مهمونی میریم همه میان استقبالمون و شما رو بغل میکنن، واست ذوق میکنن من و بابا سعید تقریبا فراموش شدیم وتو مهمونی با هم حرف میزنیم چون توجه همه به شماست . شما هر جامیری کلی هدیه میگیری چون همه شما رو خیلی دوست دارن. اولین بار هم که خونه خاله های من رفتیم واسه شما هدیه خریده بودن میگفتن اولین باره امیرعلی خونمون میاد این یعنی پاگشای امیرعلی هدیه خاله فرح ی عروسک پسره که ی آهنگ قشنگ  میخونه. هدیه خاله شهلا هدیه خاله مهری ...
6 مرداد 1394

هدیه ویژه دایی حسین

امیرحسین پسرخاله من خیلی امیرعلی رو دوست داره وقتی پسرم به دنیا اومد امیرحسین زحمت کشید و اومد بیمارستان. دیگه تهران بود و این مدت پسری رو ندیده بود وقتی برگشت اومد تا پسری رو ببینه. امیرحسین زحمت کشید و هدیه ویژه واسه پسری آورده بود، ی پلاک و زنجیر که نام علی رو پلاک بود فاکتور هم به اسم خود امیرعلی گرفته بود پسری هم کلی ذوق کرد و تو بغل امیرحسین دست و پا زد و خندید و واسه دایی حسین دلبری کرد. پسرخاله ممنون امیدوارم تو عروسیت جبران کنیم. ...
6 مرداد 1394

واکسن دو ماهگی

واکسن دو ماهگی پسر عزیزم دو ماهگیت مبارک فرزند عزیزم روز شنبه سوم مرداد ماه دو ماه شدی من  و مامان رفتیم و واست واکسن زدیم شما خیلی سرحال بودی اول قد و وزن رو چک کردن و بعد رفتیم واسه واکسن زدن رو تخت خوابیدی، اول قطره فلج اطفال بهت دادن ی کم تلخ بود و شما دوست نداشتی بعدش واست واکسن زدن. وقتی برگشتیم شما بیقرار بودی کم کم تب کردی و بی طاقتیت بیشتر شد شب رو کلا نخوابیدی و من و مامان هم بیدار بودیم دستمال رو پاهات و پیشانیت میذاشتیم شاید تب شما پایین بیاد و آرام بشی ولی شما درد داشتی،  واسه اولین بار اشکاتو دیدم اشکات تند تند رو گونه هات میامد و جیغ میزدی طاقت دیدن اشکاتو نداشتم تمام بدنم درد گرفته بود ساعت 9 صبح رضا...
5 مرداد 1394
1